ظهور علوم جدید در قرن هفدهم همگی مرهون کارهای دکارت است
 
چکیده
در انتهای قرن شانزدهم، مدل ارسطو طی یک‌سری تحقیقات علمی، به شدت به چالش کشیده شد. در آن زمان، دانشمندان به دنبال روش‌های جدید برای رسیدن به دانش منطقی از طبیعت بودند. دو چهره معروف که تلاش کردند تا روش‌های علمی جدیدی ارائه کنند، بیکن و دکارت بودند. در این مقاله به سیر تاثیر گذاری این دو دانشمند در تولید علم در اواخر قرون وسطی خواهیم پرداخت.

تعداد کلمات 3595/ تخمین زمان مطالعه 18 دقیقه
فرانسیس بیکن[1] در سال 1561 به دنیا آمد. او فرزند نیکلاس بیکن، مهردار سلطنتی انگلستان، بود. او پس از تحصل در کالج ترینیتی[2] در کمبریج، به سراغ حقوق و سیاست رفت و در سال 1618، به سِمَت‌های نمایندگی مجلس، مشاور قضایی و سرانجام مهردار سلطنتی درآمد. وی در سال 1621 به اتهام فساد، از طرف پارلمان محاکمه و عزل گردید. شهرت بیکن در دنیای علم، به خاطر کتاب ارغنون جدید[3] است که در سال 1620 منتشر شد. بیکن، در این کتاب از دید یک دانشمند یا ریاضی‌دان به مباحث علمی نگاه نکرده و نه تنها عقاید ارسطو بلکه عقاید بطلمیوس و کوپرنیک را نیز رد نکرده است. به عقیده او، اکتشاف، از مشاهدات مستقیم و بی واسطه از طبیعت حاصل می‌شود، نه استنتاج از اصول اولیه. او همچنین هر تحقیقی را که در خدمت اهداف علمی قرار نگیرد فاقد ارزش و اعتبار می‌دانست. او در کتاب آتلانتیس جدید مؤسسه تحقیقاتی به نام خانه سلیان را به تصویر می‌کشد که اعضای آن، خود را وقف جمع‌آوری اطلاعات مفید درباره طبیعت کرده‌‌اند. به این ترتیب انسان قدرت از دست رفته خود در برابر طبیعت را پس از بیرون رانده شدن از بهشت بازیافته بود. بیکن در سال 1626 درگذشت. داستانی واقعی از زندگی او وجود دارد مبنی بر این‌که بیکن پس از انجام آزمایش‌هایی درباره چگونگی انجماد گوشت، دچار ذات‌الریه شده است. بیکن مخالف سرسخت افلاطون نیز بود. البته هر دوی آن‌ها در اشتباه بودند. ترکیب مشاهده و تجربه (آزمایش) قوانین کلی را به بار می‌آورد و از این قوانین نتیجه‌هایی به دست می‌آید که می‌توان آن‌ها را از طریق مشاهده و آزمایش، مورد امتحان و آزمون قرار داد و این‌گونه است که مباحث علمی پیشرفت می‌کنند. تحقیقات علمی به همراه ارزش‌های آن، راه مناسبی برای کنترل حدسیات و گمانه‌زنی‌های غیرمعتبر هستند؛ اما نظریه‌پردازی درباره جهان از اهمیت ویژه خود برخوردار است، چه منجر به ارائه ایده‌ای مفید شود چه نشود. دانشمندان قرن هفدهم و هجدهم، بیشتر بیکن را یک مخالف سرسخت افلاطون و ارسطو می‌دیدند، درست مثل یک سیاستمدار آمریکایی که بدون این‌که تحت تأثیر آن‌چه جفرسون گفته یا انجام داده باشد، فقط با او مخالفت می‌کند. نمی‌دانم آیا نوشته‌های بیکن توانسته تأثیر مثبتی روی کارهای دانشمندان بگذارد یا خیر؟ گالیله، بویل و حتی نیوتون، برای انجام آزمایش‌های خود، هیچ احتیاجی به راهنمایی‌های بیکن نداشتند. یک قرن قبل از گالیله، دانشمندی فلورانسی به نام لئوناردو داوینچی، آزمایش‌هایی را روی سقوط اجسام، سیالات روان و مباحث گسترده دیگر انجام داده است. ما تنها از روی مقالات جسته و گریخته روی نقاشی‌ها و همچنین دفاتر یادداشت داوینچی که هر از چند گاهی کشف می‌شوند درباره آزمایش‌های او چیزهایی متوجه می‌شویم. ولی حتی اگر آزمایش‌های او هیچ تأثیری روی پیشرفت علم نداشته باشند، نشان‌دهنده این هستند که انجام آزمایش‌های قبل از بیکن نیز در میان دانشمندان رواج داشته است.
رنه دکارت[4]، چهره‌ای است که از اهمیت بیشتری نسبت به بیکن برخوردار است. او در سال 1596 در خانواده‌ای اشرافی به دنیا آمد. سپس در مدرسه لافلش[5] که توسط یسوعیون تاسیس شده بود، شروع به تحصیل کرد و بعدها در دانشگاه پواتیه[6] به تحصیل حقوق پرداخت. او مدتی نیز عضو ارتش هلند به فرماندهی موریس[7] بود و در جنگ استقلال این کشور نیز شرکت داشت. دکارت نیز سال 1619، خود را وقف فلسفه و ریاضیات کرد. کارهای او از سال 1628، زمانی که او برای همیشه به هلند نقل مکان کرده بود، آغاز شد. عقاید دکارت درباره مکانیک، در کتاب جهان گردآوری شده‌اند. این کتاب در سال 1630 نوشته شده ولی تا سال 1664، پس از مرگ او، انتشار پیدا نکرد. در سال 1637، او کتابی درباره فلسفه به نام گفتار در روش درست به کار بردن عقل منتشر کرد. او عقاید فلسفی خود را در کتابی دیگر به نام اصول فلسفه بیشتر توضیح داد. این کتاب که به زبان لاتین نوشته شده در سال 1644 منتشر شد و نسخه فرانسوی آن نیز در سال 1647 انتشار یافت. دکارت عقیده داشت که به آن‌چه حواس انسان ارائه می‌کند، نمی‌توان اطمینان داشت و تنها از راه عقل محض است که شناخت حقیقی و مطمئنی حاصل می‌شود. او می‌گوید: «جهان وجود دارد چرا که من به صورت ناخودآگاه و بدون تلاش ارادی، آن را درک می‌کنم.» او غایت‌شناسی ارسطو را مبنی بر این‌که اشیاء هر آن‌چه هستند، هستند و برای مقصود و علت خاصی به وجود نیامده‌اند را قبول نداشت. او همچنین وجود نیروهای نامرئی در طبیعت را رد کرد. دکارت جزو اولین کسانی بود که ریاضیات را وارد حوزه فیزیک کرد، ولی او هم مثل افلاطون، بیش از حد به صحت و درستی قوانین ریاضیاتی پایبند بود. در بخش اول از کتاب اصول فلسفه با عنوان اصول دانش بشری دکارت نشان می‌دهد که چگونه اصول بنیادی علمی را می‌توان از تفکر محض، استنتاج کرد. او می‌گوید: «می‌توانیم تنها به بصیرت طبیعی و قدرت ذهنی که خداوند به ما اعطا کرده، اطمینان کنیم چرا که گمراه کردن انسان با ذات مقدس الهی مغایرت دارد.»
دکارت قبول داشت که به کارگیری اصول بنیادی فیزیک در یک سیستم خاص، در صورتی که اطلاعات کافی در مورد جزئیات آن وجود نداشته باشد، می‌تواند با عدم قطعیت‌هایی همراه باشد. در بحث اخترشناسی، دکارت در بخش سوم کتاب اصول فلسفه نظریات مختلفی درباره ماهیت سیارات ارائه می‌کند، او همچنین از مشاهدات گالیله از سیاره زهره صحبت می‌کند و آن را دلیل برتری مدل گالیله، کوپرنیک و تیکو، نسبت به مدل بطلمیوسی می‌داند. این گفتار خلاصه از زندگی دکارت، خیلی عقاید او را آشکار نمی‌کند. دیدگاه فلسفی او، بسیار مورد تمجید و ستایش فیلسوفان، به ویژه در فرانسه قرار گرفته است. ولی جالب این‌جاست که کسی که ادعا می‌کند روش درست کسب علم و دانش را آموخته، چقدر در مورد مسائل مختلف طبیعی در اشتباه بوده است. او به اشتباه عقیده داشت که زمین دوکی شکل است (یعنی مسافت بین دو قطب زمین، بیشتر از مسافت خط استوای آن است). دکارت نیز مثل ارسطو به اشتباه تصور می‌کرد که خلاء وجود ندارد. او همچنین به اشتباه تصور می‌کرد که نور به صورت آنی جابه‌جا می‌شود. دکارت در مورد حرکت سیارات روی مدارهای صلب، نیز در اشتباه بود. اشتباه دیگر او این بود که تصور می‌کرد غده صنوبری مغز، جایگاه روح و مسئول آگاهی انسان است. او در مورد پایستگی انرژی در زمان برخورد میان اجسام دیدگاه درستی نداشت. او همچنین در این‌باره که سرعت سقوط جسم با فاصله سقوط آن نسبت مستقیم دارد، در اشتباه بود و سرانجام پس از مشاهده چندین گربه دوست‌داشتنی خانگی می‌توانم بگویم دکارت در این مورد هم که حیوانات فاقد آگاهی و احساس‌اند، نیز کاملاً اشتباه می‌کرد.
ولتر نظر مشابهی درباره دکارت دارد: او (دکارت) اشتباهات زیادی درباره ماهیت روح، وجود خداوند، موضوع ماده، قوانین حرکت و ماهیت نور داشته است. او تنها ایده‌های خود را قبول داشت، عناصر خود را به وجود آورد، دنیای خود را ساخت و انسان را براساس تفکرات خود تعریف کرد. انسان دکارتی از انسان واقعی، فاصله زیادی دارد. اشتباهات علمی دکارت، تأثیری در کارهای کسانی که درگیر مسائل اخلاقی، فلسفی یا ماوراءطبیعی هستند، ندارد؛ ولی از آن‌جا که او درباره «روش‌های کاملاً عقلانی در جهت رسیدن به دانش واقعی» سخن گفت، اشتباهات مکرر او در دستیابی به حقیقت، روی فلسفه او نیز سایه انداخت. بدون شک، استنتاج، اهمیتی را که دکارت برای آن قائل شده ندارد. حتی بزرگ‌ترین دانشمندان هم دچار اشتباه می‌شدند.
یکی از موفقیت‌های بزرگ دکارت، ابداع یک شیوه نوین ریاضیاتی است که امروزه آن را به نام هندسه تحلیلی می‌شناسیم. در این شاخه، اشکال هندسی و روابط میان آن‌ها، از طریق معادلات جبری، بیان می‌شوند.
مهم‌ترین کار دکارت در زمینه فیزیک، مطالعه درباره اپتیک (فیزیک نور) بوده است. این رابطه، خیلی قبل از دکارت، به صورت تجربی در سال 1621 توسط داین ویلبورد اسنل[8] و شاید قبل‌تر از او، توسط توماس هریوت[9] انگلیسی به دست آمده باشد. همچنین یکی از دانشمندانی عرب به نام ابن سهیل در قرن دهم ادعا کرده که از این رابطه آگاه بوده است. ولی دکارت اولین کسی بود که این رابطه را منتشر کرد. امروزه این رابطه را تحت عنوان قانون اسنل می‌شناسند به غیر از فرانسه که آن را به دکارت نسبت می‌دهند. فهم این‌که دکارت چگونه به قانون انکسار دست پیدا کرده کار دشواری است، شاید دلیل آن این باشد که دکارت چه در چگونگی استنتاج این قانون و چه در نتایج آن، از مفهوم سینوس در مثلثات استفاده نکرده بلکه معادلات خود را به شکل عبارت هندسی نوشته و از مفهوم سینوس که توسط البتانی در قرن هفتم ارائه شده، استفاده کرده است. دکارت این قانون را با مقایسه برخورد یک توپ تنیس با تور یا یک پارچه به دست آورد. وقتی توپ به تور می‌خورد، بخشی از سرعت خود را از دست می‌دهد ولی تور هیچ تأثیری روی اجزای دخیل در سرعت توپ ندارد. این فرضیه منجر به نتایج بالا شد. نسبت سینوسی زاویه‌ای که توپ قبل و بعد از برخورد با تور می‌سازد، همان ثابت مستقل از زاویه n است هر چند این نتیجه‌گیری در بحث‌های دکارت دیده نمی‌شود، ولی خود دکارت باید متوجه آن شده باشد. چرا که با به دست آوردن مقدار صحیح n او توانست مقادیر عددی کم و بیش درستی در نظریه رنگین‌کمان خود، به دست آورد. دکارت در به دست آوردن این قانون، در دو جا اشتباه کرده است. مسلم است که نه توپ، نور است و نه صفحه‌ای که آب و هوا را از هم جدا می‌کند یک تور نازک. پس این مقایسه در کل اشتباه است. بخصوص برای دکارت که تصور می‌کرد بر خلاف توپ تنیس، سرعت نور بی‌نهایت است. به‌علاوه، این تشبیه باعث شد تا دکارت مقدار اشتباهی برای n محاسبه کند. در مورد توپ تنیس فرض او بر این بود که n برابر است با نسبت سرعت توپ در محیط B () پس از عبور از تور، به سرعت توپ در محیط A () قبل از برخورد با تور. البته سرعت توپ در برخورد با تور کاهش پیدا می‌کند، بنابراین کوچک‌تر ازبوده و نسبت آن‌ها یعنی n نیز از 1 کمتر خواهد شد. اگر این در مورد نور نیز صادق باشد به این معنی است که زاویه انکسار نور با صفحه عمودی بزر‌گ‌تر از زاویه برخورد با صفحه عمودی خواهد بود. دکارت این را می‌دانست و حتی یک نمودار برای نشان دادن مسیر انحنای توپ از صفحه عمودی تهیه کرد. دکارت همچنین می‌دانست که این موضوع برای نور صدق نمی‌کند چرا که از زمان بطلمیوس مشاهده شده بود که نوری که از هوا وارد آب می‌شود به سمت خط عمود بر سطح آب منحرف می‌شود، بنابراین سینوس i بزرگ‌تر از سینوس r و در نتیجه n بزرگ‌تر از 1 می‌شود. ولی در یک بحث سخت و خشن که من از آن چیزی نمی‌فهمم، دکارت ادعا می‌کند که نور با سرعت بیشتری در آب نسبت به هوا، حرکت می‌کند، بنابراین n نور بزرگ‌تر از 1 است، اشتباه در محاسبه مقدار n برای خود دکارت خیلی مهم نبود، چرا که او مقدار n را از آزمایش‌ها (شاید از محاسبات ارائه شده توسط بطلمیوس) به دست آورده که در آن‌ها مقدار n بیشتر از 1 در نظر گرفته شده بود. ریاضی‌دانی به نام پیر دوفرما[10] (1665 ـ 1601) توانست قانون قابل قبول‌تری از انکسار نور ارائه کند. او از قانون برابری زوایا در انعکاس نور که توسط هیرو اسکندرانی به دست آمده بود استفاده کرد، اما این‌بار با این فرض که پرتوی نور، از زمان کوتاه‌تری برای پیمودن مسیر استفاده می‌کند، نه این‌که مسافت کوتاه‌تری را طی کند. این فرضیه منجر به ارائه فرمول دقیقی شد که در آن n نسبت سرعت نور از محیط A به نسبت سرعت آن در محیط B است و بنابراین زمانی که A هوا و B شیشه یا آب باشد، n از 1 بزرگ‌تر خواهد شد. دکارت هیچ‌گاه نمی‌توانست چنین فرمولی به دست آورد چرا که از نظر او نور به صورت آنی حرکت می‌کند.

 

بیشتر بخوانید: روش فرانسیس بیکن


دکارت از قانون شکست نور یک استفاده هوشمندانه کرد: در مبحث هواشناسی او از رابطه میان زاویه ورودی و زاویه شکست نور، در توضیح پدیده رنگین‌کمان استفاده کرد. این شاهکار علمی دکارت به شمار می‌رود. ارسطو عقیده داشت که وقتی نور آفتاب توسط قطرات ریز باران در هوا انعکاس پیدا می‌کند، رنگ‌های رنگین‌کمان شکل می‌گیرند. هم الفارسی و هم دیتریچ فریبرگ در قرون وسطی متوجه شده بودند که رنگ‌های رنگین‌کمان به خاطر شکست نور خورشید هنگام برخورد با قطرات معلق باران در هوا به وجود می‌آیند، ولی هیچ‌کس تا قبل از دکارت نتوانست توضیح کمی و دقیقی از این پدیده ارائه کند. دکارت آزمایشی ترتیب داد و از یک گوی شیشه‌ای پر از آب به عنوان یک قطره باران استفاده کرد. او متوجه شد که وقتی نور خورشید از جهات مختلف به گوی شیشه‌ای می‌تابد، نوری که از گوی در زاویه حدود 42 درجه خارج می‌شود کاملاً قرمز و پررنگ‌تر از بقیه رنگ‌هاست. او نتیجه گرفت که قوس رنگین‌کمان (یا حداقل رنگ قرمز آن) در آسمان به این خاطر است که زاویه میان خط دید رنگین‌کمان و جهت آن نسبت به خورشید، حدود 42 درجه است. دکارت فرض کرد که نور خورشید هنگام ورود به قطره باران در اثر انکسار دچار خمیدگی شده و از پشت قطره منعکس می‌شود و هنگامی که نور از قطره خارج و به هوا باز می‌گردد، مجدداً در اثر انکسار، خمیده می‌شود. ولی چه چیزی می‌تواند بازتاب 42 درجه‌ای نور توسط قطره باران را به خوبی توضیح دهد؟ دکارت برای پاسخ به این سؤال ورود پرتوهای نور را از ده جهت موازی و مختلف به یک قطره آب مورد مشاهده قرار داد. او این پرتوها را بر اساس آن‌چه امروزه، پارامتر برخورد (b) آن‌ها می‌نامیم، طبقه‌بندی کرد. پارامتر برخورد، کوتاه‌ترین فاصله تا مرکز قطره است که پرتو نور در صورتی که در اثر انکسار خمیده نشود، از مسیر مستقیم به آن می‌رسد. اولین پرتو باید در فاصله‌ای معادل ده درصد شعاع قطره (R) از مرکز آن عبور می‌کرد (یعنی 1R/0= b) و دهمین پرتو فقط باید با سطح قطره تماس پیدا می‌کرد (R=b) و پرتوی میانی باید فضایی میان این دو پرتو را طی می‌کرد. دکارت مسیر ورودی نورها را طوری تنظیم کرده بود که ابتدا هنگام ورود به قطره دچار انکسار و سپس انعکاس در پشت قطره و مجدداً هنگام ترک قطره، دچار انکسار شوند. او این آزمایش را با استفاده از قانون برابری زوایای انعکاس ارائه شده توسط اقلیدس و هیرو اسکندرانی و همچنین با استفاده از قانون انکسار نور خودش، انجام داد و شاخص انکسار (n) آب را محاسبه کرد. جدول زیر مقدار محاسبه شده زاویهبین پرتو خروجی و جهت برخورد آن را توسط دکارت برای هر کدام از این ده پرتو نشان می‌دهد. در چند صفحه بعدی، محاسبات من با استفاده از همان شاخص انکسار نیز آمده است.
 
(محاسبه دکارت) (محاسبه مجدد)
1/0
2/0
3/0
4/0
5/0
6/0
7/0
8/0
9/0
0/1
برخی از اشتباهات محاسبات دکارت به خاطر محدودیت‌های ریاضیاتی در زمان او بوده است. معلوم نیست که آیا او به جدول سینوسی، دسترسی داشته یا خیر ولی به طور حتم ماشین حساب در اختیار نداشته است. به‌هر‌حال دکارت می‌توانست محاسبات بهتری ارائه کند اگر فقط نتایج خود را به مقادیر نزدیک 10 دقیقه قوس اختصاص می‌داد. دکارت متوجه شده بود که پارامتر برخورد b زمانی که زاویه  نزدیک به 40 درجه است، دارای مقادیر گسترده‌ای است. او سپس محاسبات خود را روی 18 پرتو با مقدار b بین 80 تا 100 درصد شعاع قطره آب، جایی که  حدود 40 درجه است تکرار کرد. او متوجه شد که زاویه  برای 14 پرتو از این 18 پرتو، چیزی بین 40 و مقدار حداکثر آن  می‌باشد؛ بنابراین محاسبات نظری او، آزمایش‌های تجربی دکارت مبنی بر زاویه تقریباً 42 درجه را به خوبی توضیح داد. امروزه به جای محاسبه مقدار عددی زاویه  بین پرتوهای فرودی و خروجی یک گروه از پرتوهای نوری مانند کاری که دکارت انجام داد، یک فرمول ساده برای محاسبه  برای هر پرتو یا هر پارامتر برخوردی b و یا هر مقدار n یعنی نسبت سرعت نور در هوا به سرعت نور در آب، ارائه شده است. از این فرمول برای محاسبه مقدار  هنگام تجمع پرتوهای خروجی نیز استفاده می‌شود. هنگامی که n برابر  است، مقدار ، جایی که پرتو خروجی کم و بیش متمرکز است آن‌گونه که دکارت هم محاسبه کرده بود چیزی حدود 42 درجه می‌باشد. دکارت همچنین زاویه مرتبط با رنگین‌کمان ثانویه را که به خاطر انعکاس مجدد نور درون قطره آب به وجود می‌آید نیز محاسبه کرد. دکارت رابطه‌ای میان تفکیک نور در رنگین‌کمان و رنگ‌های به وجود آمده در اثر انکسار نور در یک منشور پیدا کرده بود ولی نمی‌توانست توضیحی برای آن پیدا کند. چرا که او نمی‌دانست نور سفید خورشید شامل تمام طیف‌های رنگی است و یا این‌که شاخص انکسار نور تا حدی به رنگ‌های آن وابسته است. در واقع از آن‌جا که دکارت شاخص آب را ... 333/1=  محاسبه کرده بود، این مقدار به 330/1 برای طول موج نور قرمز و همچنین به 343/1 برای نور آبی نزدیک است. حداکثر مقدار زاویه  بین پرتوهای فرودی و خروجی 8/42 درجه برای نور قرمز و 7/40 درجه برای نور آبی محاسبه شده است. به این خاطر است که دکارت هنگام مشاهده گوی شیشه‌ای پر از آب در زاویه 42 درجه نسبت به جهت نور خورشید تنها نور قرمز را مشاهده کرده است. مقدار زاویه  بالاتر از حداکثر مقدار 7/40 درجه برای نور آبی بود، بنابراین دکارت هیچ طیف نور آبی رنگی را در این زاویه مشاهده نکرده است.[11] ولی این مقدار کمتر از مقدار بیشینه 8/42 درجه  برای نور قرمز است و این باعث می‌شود که نور قرمز واضح‌تر از بقیه رنگ‌ها دیده شود. کارهای دکارت در زمینه نورشناسی خیلی شبیه به روش‌های فیزیک جدید است. دکارت در حرکتی جسورانه فرض کرد که حرکت نور از محیطی به محیط دیگر شبیه به برخورد توپ با یک پارچه توری است و از آن فرضیه برای به دست آوردن رابطه میان زاویه برخورد (فرودی) و زاویه شکست نور استفاده کرد (با انتخاب آگاهانه از شاخص انکسار n) که این با مشاهدات انجام شده هم‌خوانی داشت. سپس با استفاده از یک گوی شیشه‌ای پر از آب به عنوان نمونه‌ای از قطره آب آزمایش‌هایی انجام داد که منشأ رنگین‌کمان را به خوبی توضیح می‌داد و سپس از نظر ریاضی نشان داد که این مشاهدات به خوبی از نظریه شکست نور، پیروی می‌کنند. او چیزی درباره جزئیات طیف‌های رنگین‌کمان نمی‌دانست بنابراین از آن‌ها صرف‌نظر کرده و تنها چیزهایی را که فهمیده بود، منتشر کرد. این درست همان کاری است که فیزیک‌دانان امروزی انجام می‌دهند ولی جدا از به کارگیری ریاضیات در مباحث فیزیک این کارهای دکارت چه ربطی به فلسفه او در کتاب گفتار در روش... دارد؟ هیچ نشانه‌ای از این‌که دکارت از مبانی فلسفی ارائه شده توسط خودش در کتاب گفتار در روش درست به کار بردن عقل پیروی کرده باشد به چشم نمی‌خورد. باید اضافه کنم که دکارت در کتاب اصول فلسفه مفهومی را که بوریددان از ایمپتوس نقل کرده تا حد قابل توجهی بهبود بخشیده است. به عقیده دکارت هر چیزی به صورت خودبه‌خودی تمایل به حرکت در مسیر مستقیم دارد؛ بنابراین (برخلاف عقیده ارسطو و گالیله) نیرویی باید سیارات را در مسیر منحنی خود حفظ کند. ولی دکارت هیچ تلاشی برای شناخت و محاسبه این نیرو نکرد.
این هویگنس بود که نیروی لازم برای حفظ یک جسم در دایره‌ای با شعاع معلوم و سرعت مشخص را محاسبه کرد و این نیوتون بود که نام این نیرو را گرانش نامید. دکارت در سال 1649، برای تدریس به ملکه کریستینا، عازم استکهلم شد. شاید به خاطر سرمای شدید سوئد و این‌که دکارت باید هر روز صبح خیلی زود به ملاقات ملکه می‌رفت بود که یک سال بعد او نیز مثل بیکن بر اثر ذات‌الریه از دنیا رفت چهارده سال بعد، کتاب‌های دکارت نیز به همراه کتاب‌های کوپرنیک و گالیله در زمره کتب ممنوع کلیسای کاتولیک قرار گرفت. نوشته‌های دکارت در زمینه روش علمی، بیشتر مورد علاقه و توجه فیلسوفان قرار گرفته ولی گمان نمی‌کنم کارهای او نقش چندان مثبتی روی تحقیقات علمی (یا همان‌‌طور که قبلاً گفتیم روی کارهای علمی خودش) گذاشته باشند. نوشته‌های او یک تأثیر منفی نیز داشتند. آن‌ها درک و فهم فیزیک نیوتونی را در فرانسه به تعویق انداختند. روش به دست آوردن اصول علمی از برهان محض که در کتاب گفتار در روش... ارائه شدند، هیچ‌گاه به درستی کار نکردند و هیچ‌گاه هم نمی‌توانستند به درستی کار کنند. هویگنس در دوران جوانی مرید دکارت بود ولی بعدها با مقایسه نتایج نظریات او با مشاهدات انجام شده متوجه شد که اصول علمی دکارت تنها فرضیاتی بیش نبودند. لارنس لودان[12] شواهدی مبنی بر بحث مربوط به شیمی در کتاب اصول فلسفه دکارت یافته است. این سؤال مطرح می‌شود که آیا دانشمندی بوده که از دکارت روش آزمایش کردن فرضیات خود را فراگرفته باشد؟ به نظر من این فرضیات خیلی بیشتر از دکارت درک و فهم شده بودند. چه کسی به جز گالیله توانست با استفاده از فرضیه شتاب یکنواخت از سقوط جسم به این نتیجه برسد که مسیر حرکت پرتاب سهمی است؟
ریچارد واتسون[13] نویسنده زندگینامه دکارت می‌نویسد: «بدون روش ارائه شده توسط دکارت مبنی بر تجزیه و تحلیل عناصر بنیادی، انسان هیچ‌گاه موفق به ساخت بمب اتم نمی‌شد. ظهور علوم جدید در قرن هفدهم، روشنفکری قرن هجدهم، انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم و بالاخره ساخت کامپیوترهای شخصی و افشای رمز و رازهای مغز همگی مرهون کارهای دکارت است.» دکارت فعالیت‌های علمی زیادی در زمینه ریاضیات داشته ولی غلط است اگر تصور کنیم این نوشته‌های دکارت بوده که منجر به پیشرفت‌های عظیم اصول علمی گردیده است. دکارت و بیکن از آن دسته فیلسوفانی بودند که طی قرن‌ها تلاش کردند تا روش‌های مناسبی در صحت تحقیقات علمی ارائه دهند ولی هیچ‌گاه موفق نشدند. ما علم و دانش را نه از طریق قوانین علمی، بلکه از طریق آزمایش‌‌های علمی با آرزوی موفقیت آن‌ها در توضیح پدیده‌های طبیعی به دست آوردیم.

 

پی نوشت:
[1] - Francis Bacon
[2] - Trinity
[3] - Novum Organum
[4] - Rene Descartes
[5] - La Fleche
[6] - Poitiers
[7] - Maurice
[8] - Dane Willebrord Snell
[9] - Thomas Harriot
[10] - Pierre De Fermat
[11] ـ این فرمول با محاسبه مقدار  به دست می‌آید. جایی که تغییرات اندک b، هیچ تغییری در  ایجاد نمی‌کند، بنابراین با مقدار معیّن  نمودار  در برابر  تخت می‌شود. این مقدار  در حالتی است که  به حداکثر مقدار خود می‌رسد. (هر انحنای کوچک که مثل نمودار  در برابر حداکثری، به وجود می‌آید، باید در حالت بیشینه تخت شود.) مقادیر  در محدوده‌ای که منحنی  در برابر تقریباً صاف است، با تغییر در  ب قدار اندکی تغییر پیدا می‌کند، بنابراین پرتوهای نوری نسبتاً زیادی با مقدار  در این محدوده وجود خواهند داشت.
[12] - Laurence Laudan
[13] - Richard Watson
منبع: کتاب در تبیین جهان، کنکاشی در پیشرفت و تکوین علوم جدید؛ استیون واینبرگ؛ مترجمان: یاشار مجتهدزاده، امیرنظام امیری؛ انتشارات سبزان، 1396.